شب زنده داری خیال

چند صباحیست که به آینه خیره می مانم و پا به دنیایی میگذارم که کوچه به کوچه اش ، خیابان به خیابانش تموم ساکناش رهگذراش به جای بوی ادکلن های تند بوی عشق میدن ، لب های هیچ دختر بچه ای از لبخند بانمک تهی نیست ، هیچ پیرزنی که پیراهن نارنجی با موهای رنگ شنی به چهار میخ پچ پچ های آدم ها کشیده نمی شود ، آبی دریا هنوز هم ماهیت خودش را دارد قوطی و بسته های نواربهداشتی و پوشک فسقلی ، بطری نوشابه صحنه ای ست به دور از واقعیت خیالیه من ، چوب همان چوب است هیچ نردبونی از جنس آدم نیست ، کف خیابان هایش پوست موز نیست که زیر پایشان سر بخورند به حساب حقیقی ها زیر پایشان ناخودآگاه خالی شود ، تو دنیای من باید بپذیری که به تعداد تک تک آدم ها افکار و عقاید وجود داره و باید برای دوست داشتن گاهی خط شکنی کنی و به عشقشون مبتلا شی و دوستشون داشته باشی حتی با وجود فرسنگ ها اختلاف عقیده و نظر ، پسرکی هر شب تو بارون زیر چراغ برق خیابون سر از پنجره راننده بیرون می آورد و دخترکی از ماشین نیم خیز بیرون می آید و نگاه زیبایشان زیبایی دو چندانی به سمفونی باد و بارون و ناودون خونه های اون کوچه میده و ناگهان پسرک خیره به دخترک نگاه می کند و فریاد می کشد داغتو نبینم عشقمممممم و دخترک روسری اش را درست می کندو لبخند زنان سعی می کند او را متقاعد کند که زشت است بیا بریم و این شب شیک و رویایی مرا به نوشیدن یک چای گرم از پشت حریر شیشه ها دعوت می کند و چای را فراموش می کنم از بس غرق دعا برای جاودانگی این عشق اکسیری شده ام ، تو دنیای من می توانی هر زمانی که دوست داشتی به پارک بروی و ورزش کنی حتی ماراتن کسی به تو نیم نگاهی هم نمی کند ، خونه هاشون نقلی و در های رو به کوچه شون دیوار و حصار نداره تا سال های سال هم به خانه ات نروی همه چیز مثل رویاهای شیرین و پریشونی که در سال های باقی مانده عمرت خواهی دید دست نخورده مونده ، می توانی به یک کافه باکلاس بروی و پاتکی بر فنجون قهوه ت بزنی و صندلی را عقب بکشی و بدون توجه به نگاه مردم خارج شوی و کوله ات را بر دوش و کلاهت را بر سر بکشی به صدای سوت بینی ات گوش بدهی و تا پاسی از شب ، شب گردی کنی بدون آرزوی هیچ توقف زمانی برای رهایی و خیره نشدن از قاب پنجره ، به پر و بال هیچ پرنده ای آرزوی یک لونه ی گرم و امن برای جوجوهایش تو سرمای زمستون سنجاق قفلی نیست ، همه شاد هستند و به مرگ قطره های بارون پشت برف پاک کن هایشان در سکوت می اندیشند و آرامش را نفس می کشند ، آینه جزء تنه محدودیت های خیالات من چرا که باور دارم انسان ها بوم نقاشی خدا هستند و خدا نقاش ماهری است و همه ملکه و شاهزاده ی زیبای هستی هستند ، دختر بچه ای با موهای گندمی اش از کنارت رد می شود و تو آرزوی خوردن کفش های قرمز کوچکش را می کنی و زیر لب می گویی مگه داریم ؟ مگه میشه انقدر یه آدم انقدر ناز و کمی آن طرف تر روسری اش را در می آورد و دوباره سرش می کند و تو میان بسته شدن چشم هایت از شعف و خنده سعی می کنی تصاویر زیبایی از این منظره در چشمانت ذخیره کنی ، تو خیال من هیچکسی جلوی نارفیق سر به سجده نمی گذارد چرا که آدم هاش همدل و مهربون هستند و دنیاشون به پاکی دریاشونه و بر عکس حقیقت که دل ها از هم دور ، کینه و نفرت فاصله اش از زمین تا قرص ماه ، برای آدماش آرزو معنا نداره اونا آرزوهاشونو تو حقیقت زندگی می کننداما صدای ممتد یک بوق ماشین زیر پنجره اتاقم روح آزاد مرا به شاخه های درخت حقیقی می آویزد و یک تصادف عجیبی بین خیال و آینه ی پیش رویم اتفاق می افتد 

این ها دنیای من در این دنیای حقیقی ست ، اگر میخواهی از من بدانی ، حالا بدان سبک زندگی من چنین است 

 اگر واژه ی " خیالی " رو به کار بردم به خاطر این بود که شاید برای شما دوستای نازنینم دور از دسترس باشه اما من دور از دسترس ها رو زندگی می کنم 


Maryam
۲۰ نظر

تبرئه

سلام دوستان عزیزم

چند سال پیش زیاد ریزبینانه به مسائل نگاه نمی کردم و هر کسی هر چیزی می گفت قبول می کردم ولی دو سالی هست که جلو مغزم فیلتر گذاشتم و اجازه ورود هر واژه یا کلمه ای رو نمیدم 

درست صحنه هاش یادمه سال ۹۱ که زنی کنار جاده هم آغوش مرگ بود مانتوی طوسی با خط های سفید جلو بسته به تن داشت و موهای بلند بور و ترافیکی که ایجاد شده بود مردی نزدیک او شد به ظاهر خواست کماندوگری کند او را بلند کرد و به این سو و آن سو خلاف جسم بی روحش می برد من گفتمتقدیرش این بوده که در این نقطه و در روز ۱۳ بدر از دنیا برود و همه فامیل و اطرافیانش را در سوگ خود فرو ببرد اما دو سالی هست که کلمه " تقدیر " ، "سرنوشت " پشت دیوارهای بلند مغزم برگه ورود نمی گیرد ، مگر آدمی بنده ی عقلش نیست ؟ پس این دو واژه ی دست ساز کار کیست ؟ اگر قرار بود که بر اساس این دو واژه ی ناملموس زندگی کنیم پس چرا عقل داریم ؟ مثلا من از رنجر و تاب بزرگ می ترسم پس سوار نمی شوم ، چرا ؟ چون میدونم سکته می زنم ، چه کسی اجازه سوار شدن نمی دهد ؟ عقل من نه تقدیر من نه سرنوشت من ، زندگی بر اساس این واژه های ناملموس نمی گردد 

شما ساعت ۵ عصر با یک فرد جنتلمن در رستوران فلان قرار دارید آیا در سرنوشت شما این قرار از پیش ثبت شده بوده ؟ یعنی ما مدیر برنامه داریم ؟ 

زنی در تصادف فوت کرد ، چرا ؟ چون فکر کرده این جا دریاست ، ما عادت داریم برای گند کاری هامون دنبال کسی باشیم که مقصرش کنیم ، از شرکت اخراج می شویم از آبدارچی و معاون و انبادار و .... خورده می گیریم ، اینجا صحبتی از تقدیر و سرنوشت به میان نمیاریم ، من بی عرضه بودم یا من لیاقت این منسب رو نداشتم نمی گیم عوضش پاچه همو مثل گیریتدین می گیریم ، اگر شاه کلید افکار مردم دست من بود قطعا این دو واژه رو از ذهنشون پاک می کردم و اون ها رو به زندگی به سبک شاه پریون دعوت می کردم ، چیه این واژه ها آخه مثل بزاق دهان تا آخر عمر مردم ورد زبونشونه ، اگر یک بحثی بیندازیم بین طرفداران این دو واژه و ازشون بپرسیم چه کسی باعث شد زنان و مردانی porn star شوند پاسخی ندارند و فوری می روند سر اینکه خب اونا فرهنگشون اینه ، اونا شرف ندارند اونا فلان و هزارتا فحش منشوری دیگه خلاصه میندازنت در دستگاه آبلیمو گیری و حسابی فرتان می دهند و روانه منزلتان می کنند ، دوربین را کمی آن طرف تر ببریم گرسنگیو مرگ و میر ناشی از آن در آفریقا تقصیر کیست ؟ آیا تقدیر همه آن ها مرگ ناشی از غذا و آب ؟ اگر این طوره پس چرا هر کسی به یه طریقی می میره ؟ یکی با سرطان ، یکی سقوط هواپیما  ، یکی مرگ ناشی از مشروبات الکلی ،...

یعنی تقدیر حال و حوصله ترتیب دادن مرگ با انواع و اقسام مختلف رو برای آفریقایی ها نداشته ؟ خدا عقل به ما داده و راضی که ازش استفاده کنه اینکه بشر علاقه ای به استفاده از آن نداره مقصر خدا نیست ، ساعت ۸:۳۰ صبح با هزاران قر تو کمر تو هپروت دنبال در دستشویی خب معلوم که اخراج میشی 

خدا وقتی به انسان عقل و هوش داد و ازش استفاده کرد و ساعت کوکی رو ساخت اینکه شما ازش استفاده نمی کنی اون دیگه بحثش جداست خیلی از همکارها هستند که سالیان سال دارند تو اون شرکت کار می کنند اونا تقدیرشون بازنشستگی در اون منسبی که دارند ولی شما نه !!!! عجب ، شما با تکنولوژی دوست باش ببین چطوری کارات رو روال میفته !!!! من یکی از ترس هام ترن هوایی یه مرد جلو نشسته بود ۳۰ سال اینطورا داشت سیگار به لب انواع ابراز لطف ها اعم از گل خوردم رو جلو ما به خودش می کرد و تمنا که خاموش کن تو رو حضرت عباس خاموش کن و.... مگه نمیگن مرد دوست نداره جلو زن ضایع شه پس برای چی می ری بالا مفنگی ؟!!!! جدا از این قلبت دنبال راه حلقومت باشه بیاد بیرون هوا بخوره !!!!!!! یا بشین حالتو ببر یا وایستا پایین مثل من به سکته کردن ملت بخند ، پای کارات وایستا دنبال مقصر نه تو آینه نه هیچ جای دیگه نباش خودتی که گند میزنی !!!! یک هفته هر اتفاقی که افتاد رو موشکافانه بهش فکر کن اصلا هم کاری به اون دو تا واژه نداشته باش ببین چطور میشه ؟ من واژه ای رو می پذیرم که بتونم در ارتباط با باورش دو خط ینویسم 


Maryam
۱۸ نظر

خودزنی زندگی


سلام دوستان طاعاتتون قبول 


به نظر شما علت خیانت زنان و مردان متاهل چیست  ؟ 

راهکار خیانت زنان به مردان : 

۱ : حتمأ به همسرتان از نظر عقیدتی هم کفو باشید 

۲: از ارتباطات مشکوک ،... کاملا جلوگیری و‌ حساس باشید 

۳ : هر چه محبت دارید به او بدهید ، بلد نیستید بیاموزید 

۴ : سعی کنید برای هم بیشتر وقت بگذارید 

۵ : ضعف های هم را بپوشانید و بازگو نکنید و به همسرتان به صورت قاطع کمک کنید تا خودش را اصلاح کند 

۶ : همسرتان را به طور کاملأ نامحسوس کنترل کنید و اگر چیزی دیدید به رویش نیاورید و سعی کنید با بهترین روش که خودش متوجه نشود او را نجات دهید 

۷ : آز آن چه دارید راضی باشید و زیاده خواه نباشید ، عشق و زندگی خوب در پول و ثروت نیست و ثروتی که آرامش نیاورد به جز شر چیزی ندارد 

۸ : بدانید با هر دستی بدهید با همان دست پس می گیرید و هر کاری که کنید نتیجه اش را خواهید دید 


Maryam
۵۰ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان