یه قُلُپ خـــلـــســه مـــــــــــــــــرگ
پنجشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۶:۴۷
سلام دوستان عزیزم عصر بخیر
شما وقتی با جمعی از دوستانتون در ارتفاع قرار می گیرید به چی فکر می کنید ؟ مسلمأ هر کسی یه چیزی میگه
نظر من در ارتباط با مرگ تعمیم دادنی نیست من مرگ رو یک شغل سخت میدونم که از دنیا بازنشسته میشیم بعد از این همه سختی و جمع آوری پول و خونه و خانواده نسب به آتش سوزی و یا هر بلایی که سر زندگیت بیاد بی تفاوت باشی ، فکر کن بچه ت تو دریا داره دست و پا میزنه تو اونجا بی خیالی نه اینکه بی خیال باشی ها نه دستت از دنیا کوتاه باشه کاری نتونی کی مرگ از معدن ذغال سنگ هم سخت تره که یه روزی همه ی ما رو در بر خواهد گرفت ، مرگ از نظر من اون چیزی نیست که دیگران فکر می کنند چیزی که مردم از مردن برای خودشون ساختند مثل یه فیلم که نمیشه با قلب و روان سالم هم نگاش کرد +۲۰۰ سال هست ، انقدر میگن اون جا آتیش داره و.... که افراد همه دنیاشون شده اموالشون و قدرت دفاعیشون همه وسایل مکانیکی شده در صورتی که چیزی جز اعمال ما یارای ما نیست مرگ زیبا تر از اون چه که ما فکر می کنیم هست ، جهنمی که افراد میگن یک طبقه از جهنم هست جهنم هر آدمی با دیگری فرق داره همه که یک جا نمی رن با یک دز ، البته همه که جهنم نمی رن من دارم راجبه طبقه خودم حرف می زنم ، یا انقدر راجبه کار گزار مرگ میگن انقدر ترسناک که همون جا جلوش جون می کنی و اینا همش خرافات ذهن ماست ما عادت داریم از چیزی که هراس داریم یک موجود استثنائی که حتی کارگردان های تخیلی هالیوود هم به احتراممون بلند شن و کف بزنند بسازیم من آدم خوبی نیستم و سعی بر خوب بودن هم ندارم چرا که اگر بخوام آدم خوبی شم باید نظر مثبت هزاران نفر و به دست بیاریم که تقاصش پاک شدن خودم هست ! شک ندارم بازدیدکننده هایی دارم که از قلم من خوششون نمیاد یا دنبال کننده م هستم و ستاره منو تو پنلشون می بینند اهمیتی نمیدن برام مهم نیست خوبی رو باید تو قلب آدم ها جست من میتونم تو قلب شما من یه آدم مرموز ، یه آدم بی دین و ایمان ، یه آدم جالب ، ..... بیام افکار دیگران بهشت و جهنم رو برای من معلوم نمی کنه نمیدونم در پس دل پیچه های ابرها چی میگذره و کدامین سنگ فرش از شهر آغوش کشیدن تن سرد منو به آغوش می کشه ، پنبه چشم های من در کدوم خط تولید کارخونه تولید خواهد شد ولی میدونم یک روز در کمال ناباوری با کارگزار مرگ فیس در فیس خواهم شد و. مرا به جایی شبیه کویر که خاک هاش با نسیم ملایمی غوغا می کند و خورشید تلفیقی از ابر و از جنس آسمون خواهد برد اون جا سرتاسرش آرامش و جاهایی پر از کشف کردنی خواهد بود که بی خیال همه چیز می شوم آن جا مرگ است که نه تشویشی در آن راه دارد و نه آستین لباسم عرقچین پیشانی ام از یک خواب پریشان می شود
این دیدگاه شخصی من نسبت به مرگ بود حالا میتونه درست باشه میتونه غلط باشه ولی تو ۲۴ سالگی قبولش دارم
نظر من در ارتباط با مرگ تعمیم دادنی نیست من مرگ رو یک شغل سخت میدونم که از دنیا بازنشسته میشیم بعد از این همه سختی و جمع آوری پول و خونه و خانواده نسب به آتش سوزی و یا هر بلایی که سر زندگیت بیاد بی تفاوت باشی ، فکر کن بچه ت تو دریا داره دست و پا میزنه تو اونجا بی خیالی نه اینکه بی خیال باشی ها نه دستت از دنیا کوتاه باشه کاری نتونی کی مرگ از معدن ذغال سنگ هم سخت تره که یه روزی همه ی ما رو در بر خواهد گرفت ، مرگ از نظر من اون چیزی نیست که دیگران فکر می کنند چیزی که مردم از مردن برای خودشون ساختند مثل یه فیلم که نمیشه با قلب و روان سالم هم نگاش کرد +۲۰۰ سال هست ، انقدر میگن اون جا آتیش داره و.... که افراد همه دنیاشون شده اموالشون و قدرت دفاعیشون همه وسایل مکانیکی شده در صورتی که چیزی جز اعمال ما یارای ما نیست مرگ زیبا تر از اون چه که ما فکر می کنیم هست ، جهنمی که افراد میگن یک طبقه از جهنم هست جهنم هر آدمی با دیگری فرق داره همه که یک جا نمی رن با یک دز ، البته همه که جهنم نمی رن من دارم راجبه طبقه خودم حرف می زنم ، یا انقدر راجبه کار گزار مرگ میگن انقدر ترسناک که همون جا جلوش جون می کنی و اینا همش خرافات ذهن ماست ما عادت داریم از چیزی که هراس داریم یک موجود استثنائی که حتی کارگردان های تخیلی هالیوود هم به احتراممون بلند شن و کف بزنند بسازیم من آدم خوبی نیستم و سعی بر خوب بودن هم ندارم چرا که اگر بخوام آدم خوبی شم باید نظر مثبت هزاران نفر و به دست بیاریم که تقاصش پاک شدن خودم هست ! شک ندارم بازدیدکننده هایی دارم که از قلم من خوششون نمیاد یا دنبال کننده م هستم و ستاره منو تو پنلشون می بینند اهمیتی نمیدن برام مهم نیست خوبی رو باید تو قلب آدم ها جست من میتونم تو قلب شما من یه آدم مرموز ، یه آدم بی دین و ایمان ، یه آدم جالب ، ..... بیام افکار دیگران بهشت و جهنم رو برای من معلوم نمی کنه نمیدونم در پس دل پیچه های ابرها چی میگذره و کدامین سنگ فرش از شهر آغوش کشیدن تن سرد منو به آغوش می کشه ، پنبه چشم های من در کدوم خط تولید کارخونه تولید خواهد شد ولی میدونم یک روز در کمال ناباوری با کارگزار مرگ فیس در فیس خواهم شد و. مرا به جایی شبیه کویر که خاک هاش با نسیم ملایمی غوغا می کند و خورشید تلفیقی از ابر و از جنس آسمون خواهد برد اون جا سرتاسرش آرامش و جاهایی پر از کشف کردنی خواهد بود که بی خیال همه چیز می شوم آن جا مرگ است که نه تشویشی در آن راه دارد و نه آستین لباسم عرقچین پیشانی ام از یک خواب پریشان می شود
این دیدگاه شخصی من نسبت به مرگ بود حالا میتونه درست باشه میتونه غلط باشه ولی تو ۲۴ سالگی قبولش دارم