غــوغــای زخـم هـای رمــانـتـیـــک


سلام 

عشق چیزی هست که به قلب آدم برنامه میده ، چیزی هست که حتی به نبض هات انگیزه میده 

بعضی از آدم ها اشتباهی ند یعنی تو قطار زندگی تو واگن های اشتباهی سوار میشن یا پشت سری ها اونو به اون سمت سوق میده پشت سری ها غریبه نیستند خانواده ها هستند خانواده هایی که دوست دارند نبض های قلب فرزندشان برای کسی که هیچ حس و گرایشی بهش ندارند آنرمال بشه و از عشق پر بشه 

سال ۸۹ با دخترعموی مادرم و عروس و پسرش که تازه عقد کرده بودن  میخواستیم بریم شمال که دخترعموی مادرم بنا به دلایلی کنسل کردند ما و پسر و عروسش رفتیم شمال تو جاده جاهای بکری واسه عکاسی بود از ماشین پیاده میشدیم که با دوربین عکاسی هامون عکس بگیریم اون دو تا هم میومدن اما سر ژست و بک گراندشون تفاهم نداشتند و بحث می کردند ما ۲۰ تا عکس می گرفتیم اونا نهایت دو تا اون هم با چهره های بهم ریخته و سوار شدیم راه افتادیم و بین راه تصمیم گرفتیم دیگه وسط راه توقف نداشته باشیم تا اونا دعوا نکنند رسیدیم نوشهر ویلا اجاره کردیم و مستقر شدیم برای انتخاب اتاق خواب و رستوران و هر چیزی که فکرشو کنید بحث می کردند و این شروع بدترین سفر گروهی ما بود که منجر به داغ گذاشتن پشت دستمان بود که دیگر گروهی سفر نریم ، پسر دخترعموی مادرم خیلی مشکوک رفتار می کرد موبایلش زنگ می خورد گوشی رو عمدأ برمیداشت می رفت تو اتاق در و می بست و بلند بلند قربون صدقه ی طرف می رفت و زنش هم می رفت پشت در و وایمیستاد به بد و بیراه گفتن که با کی حرف می زنی ؟ بعد اون هم اومد از اتاق بیرون و فحش و فحش کاری که به تو ربطی نداره ! ما هم هاج و واج نگاهشون می کردیم که آیا اومدیم مسافرت یا میدان جنگ ؟ ما دخالتی نکردیم انصافا این زوج نرمال نبودند باهم بحث و بی حرمتی می کردند بعد نامزدش می رفت پیشش می نشت و از عشق حرف می زد بعد دوباره این پروسه تکرار میشد ، روز سوم بود تو اتاق خوابیده بودیم یه دفعه از تو سالن صدای شکستن لیوان و رقصش روی سرامیک اومد نمیدونم چهره هامون رو چطوری توصیف کنم پریدیم تو سالن دیدیم که داشتند صبحانه می خودند از بریده ی حرف های عروس خانم متوجه شدم گوشی پسره زنگ خورده رفته تو اتاق گفته قربونت برم دلم برات یه ذره شدم برم تو چمدون عکستو پیدا کنم ببوسمت !!!! عروس خانم عصبی شده بره ببینه با کدوم لعبتی صحبت می کنه قاشق چای خوری تو لیوانش بوده دستشو کشیده با عصبانیت لیوان شکسته ، پدرم با دیدن این ماجرا به مادرم گفت ببین مسافرت عیدمون رو چه جوری زهره مارمون کردی ؟ مادرم گفت به من چه ؟ من چه میدونستم اینا اینطورین ؟ مادر و پدرم هم با هم بحث شون شد عروس خانم رفت چمدون رو کشید تو سالن همه ی وسایل رو ریخت بیرون و نفرین کنان همه چی رو ریخت بیرون آخرش چیزی پیدا نکرد و داماد گفت که فکر کردی عکسشو جلو دست میزارم ؟ عروس رفت چاقو بیاره درزهای چمدون رو باز کنه که داماد حرف دلش رو زد گفت ازت متنفرم هیچ حسی به ندارم از زندگیم گمشو بیرون همه ی این تلفن ها مادرم بوده و  عروس نشست به گریه کردن پدرم این صحنه رو دید به مادرم رو کرد و گفت ببین چه جوری سفر نوروزی مون رو زهره مارمون کردی ؟ خلاصه باهم بحث شون شد و جمع کردیم اومدیم خونه با خط کشیدن روی تمام تفریح و برنامه هایی که داشتیم اواسط اردیبهشت خبر تو طایفه ترکید که دارن از هم طلاق می گیرند و طلاق گرفتند 

خلاصه از من به شما نصیحت مسافرت گروهی میخواید برید از همسفرهاتون شناخت کافی داشته باشید این همه هزینه می کنید بهتون خوش بگذره نه مثل ما که عیدمون رو زهره مارمون کردن 

Maryam
حامد سپهر
۲۰ تیر ۱۳:۵۵
دونفر وقتی تو مسائل به این کوچیکی دعواشون میشه همون بهتر که ادامه ندن.
توی سفر یه آدم پایه داشتن خیلی مهمه چون با اون آدم وسط باتلاق هم گیر بیفتی خوش میگذره:)
پاسخ :
اینطور که به نطر میرسید این پسره اصلا دلش با دختره نبوده و به اجبار خانواده اش با این دختر طفل معصوم عقد کرده بود ، صداش توی گوشمه وقتی گفت از زندگیم گمشو بیرون نمیخوامت !!! دختره داغون شد ، ازدواج که زورکی نمیشه 
ما دیگکه از مسافرت گروهی فراری هستیم اگر پیشنهاد هم بشه رد می کنیم ، ۱۰۰ ٪ همینطور که میگید 
delicious army
۲۰ تیر ۱۵:۲۵
ازدواج اجباری و اختلاف عقیده داشتن خیلی غیرقابل تحمله
اونا حتی نمیتونستن تو مسائل کوچکتر با هم کنار بیان بعدش تو طول زندگی که میخواستن با مشکلات بزرگتر دست و پنجه نرم کندد باید چیکار میکردنن
بنظرمن مسافرت گروهی برید ولی با هر کسی نه،همسفراتونو بشناسید و بعد تصمیم بگیرید که آیا میشه اوقات خوبی رو کنارشون سپری کرد یا نه
منم تو این زمینه از این به بعد حواسمو بیشتر جمع میکنم
ممنون از وبلاگ عالیتون مریم خانوم
پاسخ :
اینجور که من شنیدم و یادم میاد دخترعموی مادرم برای پسرش دختر پیدا کرده بود و با پسرش رفته بود خواستگاری و پسره نپسندیده بوده و بعد از کشمکش های فراوان به اجبار پای سفره ی عقد با این دخترخانم نشسته بوده و مادرم میگه اصلا این سفر اومدن هم از پیش برنامه ریزی شده بوده که پسره بیاد قشنگ بیاد دختره رو آزار بده و بهش بگه از زندگیم برو بیرون چون از طرف خانواده دستش به جایی بند نبوده اومد دل طفلک رو شکست و سفر ما رو هم خراب کرد سال ۹۱ هم با یه دختر دیگه ای ازدواج کرد و اینطور که به نظر میرسه خوشبخت اما خیلی دل دخترعموی مادرم با این دختره نیست چون گاهی از اون دختر حرف می زنه 

با تازه عروس و داماد مسافرت نریم بهتره با توجه به این تجربه م البته شناخت خیلی مهم هست ، شانس ما اینطور شد دیگه و یه بحث مفصلی هم پدرم با مادرم کرد
فتل فتلیان
۲۰ تیر ۱۵:۴۵
هم سفر خوب خیلی مهمه ، ما با کسی رفتیم مسافرت های چندین روزه که مطلقا همو نمیشناختیم و بعد صمیمی شدیم ولی بینهایت خوش گذشته بهمون
اینجور روابطم از نظر من بخواط تصمیم گیری خانواده هاست و اجازه نظر دهی ندادن به اصلی ترین تصمیم گیرنده هاست
پاسخ :
خوش به حالتون ، ما که چشم مون ترسید از مسافرت های گروهی ، شما غریبه بودید و بهتون خوش گذشته ما رو حساب فامیلی رفتیم که داماد سفرمون رو خراب کرد و ترکش هاش به زندگی ما هم خورد و حسابی مادر و پدرم با هم بحث کردن ، ما هم سفرهای گروهی زیادی رفته بودیم فکر نمی کردیم نوه عموی مادرم نقشه کشیده ، دلم برای مسافرت خودمون سوخت که هیچ ، دلم برای اون طفل معصوم هم سوخت که اینجوی پسره دلشو شکست ، دختره عاشقش بود از اونحایی فهمیدم که با وجود اخم و دعواهاشون باز می نشست کنارش ، سر ناهار بشقابشو برمیداشت برنج می کشید و این همه رمانتیک بازی آخرش ... 
ازدواج که پیراهن نیست بگیم کهنه شد عوضش می کنم صحبت یه عمر زندگیه نمیشه که دلی رو به زور عاشق کرد 
معلمی از جنس اینده
۲۰ تیر ۱۶:۴۴
سلام من هم با کامنت حامد سپهر موافقم نباید به دعواشون ادمه بدهند.
پاسخ :
سلام 
این ازدواج از اول هم اشتباه بوده چون داماد از سوی خانواده ش تحت فشار بوده و این ها همه برنامه ریزی شده بوده 
نـــای دل
۲۰ تیر ۱۹:۱۲
تفاهم نباشه...
بعد اینکه چرا از اول بهش نگفت هیچ حسی به شما عروس خانم ندارم..

تاسف باره واقعا...
پاسخ :
وقتی دل کسی رو نخواد تفاهم هم پیش نمیاد اگر پای عشق در وسط باشه تفاهم هم پیش میاد 
نمیدونم ، شاید دوست نداشته دل مادرش رو بشکنه 



واقعا ، آخه مسافرت ما رو چرا خراب کردن 
فتل فتلیان
۲۰ تیر ۲۳:۳۶
بعله
واقعا توی این امر باید توجه کرد بهش یه عمر زندگیه ، زندگی دور اطرافیاتو در بر میگیره و از همه مهم تر اگه بچه ای اضاف بشه به اون خانواده که خیلی بحث فرق میکنه
پاسخ :
بعضیا اصلا به قسمت بچه توجه نمی کنند ‌، خیلیا هستند کلی مشکل ریز و درشت دارند دو تا سه تا هم بچه میارن ، بچه که عروسک نیست 
غلامرضا ...
۲۱ تیر ۱۲:۰۷
سلام...
حق با شماست. ولی دیگه نمیشه زن گرفت با این اوضاع.
یاعلی
پاسخ :
سلام 
 زندگی مثل یک دریاست و در جریان هست ، دنیا دو روزه هر روزشم یه رنگه ، انرژی های منفی رو از خودتون دور کنید جناب 
فتل فتلیان
۲۱ تیر ۱۲:۳۵
بعله دقیقا
میدونید گاها ازدواج میکنن با وجودی که از تفاوتا با خبرن ولی به این امیدن که طرفو تغیر بدن ، که یه اشتباه بزرگه این فکر
پاسخ :
دقیقا ، میگن درستش می کنم اما این کوشش موفقیت آمیز نخواهد بود چون شخصیت هر دو طرف شکل گرفته ، زندگی مشترک با این تفاوتا قشنگ میشه همین اختلاف نظرهای ریز و درشت به شرط اینکه عشق هم چاشنی بشه نه مثل فامیل ما 
فتل فتلیان
۲۱ تیر ۱۶:۳۲
بله دقیقا
ولی بنظر من علاوه بر اون چاشنیه عشق که باید حتما باشه باید توجه کرد توافتا کوچیک باشن نه بزرگ ، اخه تفاوت بزرگاس که باعث مشکل میشه
اون تفوت کوچیکا خیلی می تونه رابطه رو خوشکل تر کنه
پاسخ :
بله موافقم 
سعید بیگی
۲۲ تیر ۰۲:۳۵
سلام وقت به خیر!
اولا جونم براتون بگه؛ چسب و ملات ساختمان خانواده، عشق هست و تا این چسب عالی نباشه، آجرها به زودی روی سر آدم آوار می شوند.
ثانیا این مادر و پسر به خاطر خودخواهی خودشون و رعایت حال طرف مقابل زندگی و احساس و آیندۀ یک دختر مظلوم رو نابود کردند. پس باید منتظر زلزلۀ اصلی توی زندگی خودشون باشند؛ بدون شک!!
ثالثا ما هم یک سفر جمعی رفتیم. هر کدوم از بزرگترای خانواده یک حرف می زد و دیگری رو قبول نداشت! خلاصه که ما در نهایت دو روزه سفر رو درز گرفتیم و برگشتیم و دستمون رو با اتو پرس کردیم که دیگه جمعی مسافرت نریم!
و مهم ترین نکته این که اگر اخلاق ها به هم بخوره یا اینکه هم دیگه رو با تفاهم و درک و فهم بالا تحمل کنند، اون سفر بهترین سفر خواهد شد.
موید باشید!
پاسخ :
سلام وقت شما هم بخیر 
بله این چسب تو وجود داماد نبود ، کسی  رو که  به زور نمیشه عاشق کرد وقتی میگه نه یعنی نه دیگه ، بعد از طلاق رفت با یه دختری که خودش انتخاب کرد ازدواج کرد نمیدونم خوشبخت هستند یا نه ؟ اما از روی ظاهر انگار خوشبخت هستند ، اون دختر جزلاق شد ، دختر مظهر احساس هست بیچاره داغون شد گریه هاش یادم نمیره از این طرف هم پدرم سر مادرم قاطی کرد تو اتاق دعواشون شد 
اول قرار بود دخترعموی مادرم هم بیاد با شوهر و بچه هاش تا اینکه یه مشکلی براشون پیش اومد و گف ما نمیایم اما داماد که بعدها فهمیدیم از قبل برنامه ریزی کرده بوده اصرار کرد که نه من به نامزدم قول دادم نمیخوام تو ذوقش بخوره به ما زنگ زد و گفت من و نامزدم میایم ما هم گفتیم باشه و رفتیم که آقا روز سوم صبح برنامه شو پیاده کرد و مسافرت رو زهره مارمون کرد اومدیم خونه مون 
اما خب تجربه شد با کسی که نمی شناسیم مسافرت نریم ، من تا اون روز صدای بلند پدرم رو نشنیده بودم از اینور عروس داره بلند بلند گریه می کنه از اینور هم مادر و پدرم تو اتاق داشتند بحث می کردن نمیدونستم باید چی کار کنم 
تو مسافرت جمعی اسمش روشه و کسی رئیس نیست ، قرار همه چی دنگی حساب شه و رأی با اکثریت ، همسفرها باید پایه باشند اما از قدیم هم گفتند تو سفر آدم ها رو می شناسی 
ممنونم ، همچنین 

قاسم صفایی نژاد
۲۲ تیر ۱۵:۳۷
خب چه کاری بود اصلا ازدواج کردن؟ پسره اگه به اجبار ازدواج کرده که خیلی اشتباه بزرگی کرده. باز دختر رو بگن به اجبار ازدواج کرده یه چیزی، پسر به اجبار ازدواج کرده دیگه چه معنی‌ای داره؟
پاسخ :
نمیدونم والا ، دو تا احتمال وجود داره ۱ : اینکه مادرش گفته عاقت می کنم و از این حرف ترسیده تن به این ازدواج داد یا اینکه گفته از ارث محرومت می کنم چون وضع مالی شون خوب هست ۲ : شاید پیش خودش فکر کرده بعد از ازدواج علاقه مند میشه 
این قضیه سال ۸۹ اتفاق افتاده
فرهاد کرمی
۲۴ تیر ۲۲:۰۹
متاسفانه پدر و مادر با دخالت های بیجا عشق دروغین و چه بسا نفرت در دو فرد ک قراره با هم زندگی کنند می اندازند.
پاسخ :
کاملا موافقم 
این جور خانواده ها هنوز در دوره ی زندگی سنتی سیر می کنند فکر می کنند می تونند به اجبار دلی رو عاشق  کنند و اگر هم عاشق نشدند مثل زمان قبل جیکشون دنیاد و باهم  همزندگی کنند با بی عشقی 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان